طراحی جلد کتاب «وقتی همه رفتند»

1403/12/7
|
63

روایت داستانی از خاطرات آزاده جانباز سیدحسن حدادی. همه رفتند و قفل در بهداری هنوز به روی ما بسته بود باور نمی‌کردیم همه‌چیزتمام شده باشد. سکوتِ مرگ‌بار فضا روی روانم چنبره زده بود. هیچ‌کدام نمی‌توانستیم از پشت پنجره کنار بیاییم زل‌زده بودیم به یک اردوگاه خالی، خالی، خالی... صدای قفل در سکوت اردوگاه را شکست سرباز در را باز کرد. نا نداشتیم از جایمان تکان بخوریم رمق از بدنم رفته بود. نفسم داشت تنگ می‌شد هوا خیلی خفه بود. یکی‌یکی از جایمان بلند شدیم و از بهداری بیرون زدیم با هم هیچ حرفی نمی‌زدیم. سکوت مطلق بر فضا حاکم بود حتی پرنده‌ای از آن حوالی رد نمی‌شد تا صدای پروازش به‌قدر بال‌زدنی، سکوت لعنتی را بشکند.

لینک کوتاه

نظرات


Loading...

آثار مرتبط

Loading...